برنده نهایی بازی برکناری از سمت شغلی کیست؟ (بخش دوم)

با تمام وجود؛ معنی و مفهوم برکناری از سمت شغلی را درک میکردم! در حین رانندگی بسوی منزل، به نکات زیادی فکر کردم منجمله اینکه به مدت سه سال این مسیر رو روزانه بمدت یکساعت رانندگی کرده بودم تا به محل کار برسم. روزهای متعددی از تعطیلات آخر هفته، زمان گذاشته بودم تا بزرگترین تغییرات شبکه و سیستمی رو بدون اینکه خللی در سرویسهای آنلاین ایحاد بشه، پیاده سازی کنم. دیتا سنترهای جدیدی برای شرکت طراحی و پیاده سازی کرده بودم و با موفقیت سرویسهای قدیمی بروی دیتا سنترهای جدید انتقال داده شده بود. تغییرات بنیادی در هر یک از دفاتر شرکت در سراسر دنیا اعمال کرده بودم که بنوعی ساختارهای پیچیده قبلی جای خود را به یک بستر ساده با کارایی بالا داده بود. طبیعتا دیگر نیازی به نگهداشتن فردی در این سطح از تجربه و کارایی، حس نمیشد! ظاهرا همه سرویسها بخوبی در حال کارند و ساختار کلی به حدی ساده شده که از عهده هر کسی با حداقل دانش و تجربه بر خواهد آمد!
از سویی دیگر به چگونگی ادامه زندگی فکر میکردم. اولا چشم انتظار تولد اولین فرزندمان بودیم ثانیا مهمانان گرانقدر و ارزشمندی برای تولد فرزندمان در راه بودند و ثالثا زندگی بدون کار کردن در کشوری مثل استرالیا تقریبا غیرممکنه!

مجموعه این افکار مسلما سطح احساسات هر انسانی رو شدیدا تحت تاثیر منفی قرار میده و من هم از این قاعده مستثنی نبودم! دلشوره توام با نگرانی از آینده ای مبهم که مشخص نبود چه زمانی به پایان خواهد رسید!
کم کم به منزل نزدیک میشدم و این نشخوارهای ذهنی حسابی اعصابم رو به هم ریخته بود! با توجه به شرایط همسرم بدنبال راهی میگشتم تا موضوع رو بنحوی که مشکلی پیش نیاد، باهاش در میون بذارم. وارد منزل شدم و همسرم با حالتی متعجب به استقبالم اومد. ازم پرسید : چی شده امروز زود اومدی خونه؟ گفتم ۲ تا خبر دارم برات یکی خوب یکی بد، کدومشو اول بگم؟!
گفت خبر بد رو اول بگو! گفتم بیکار شدم! گفت یعنی چی؟! مگه میشه؟! گفتم بله شده!
گفت خوب حالا خبر خوبت چیه؟ بلافاصله گفتم، بیکار شدم!!! خندید و گفت میدونم که خلاص شدی! خودت بارها بهم گفته بودی که میخوای از شرکت بزنی بیرون و دیگه کار کردن برای شرکت ارزش افزوده ای برات نداره! فدای سرت، مطمئنم کار بهتر با موقعیت بالاتر پیدا میکنی. اینجا بود که با تمام وجودم نقش یک همسر فداکار که بخوبی در شرایط سخت حامی خانواده اش هست رو درک کردم.
نیاز عجیبی به نشستن تو ساحل و خیره شدن به دریا تو خودم حس میکردم (حالا چرا دریا نه دشت و کوه، دلیلی براش ندارم!). به همسرم پیشنهاد دادم در صورتیکه تمایل داره میتونیم با هم به یکی از سواحل نزدیک محل زندگی بریم. بلافاصله پذیرفت و به سمت یکی از سواحل شمالی و نزدیک سیدنی حرکت کردیم.
به محل مورد نظر که رسیدیم، هر دو رو بسمت اقیانوس نشستیم و بدون اینکه حرفی بینمون رد و بدل شه به اقیانوس خیره شدیم. مجددا هجوم افکار منفی شروع شد! حالا چیکار میکنی؟ بدبخت شدی رفت! مهمون داره از ایران میاد! بچه تو راهه! کلی هزینه برای تولد بچه در پیشه! قسطها رو چجوری میخوای بدی؟! تصمیم گرفتم تا جمله معروفی که همیشه در مواقع سختی بخودم گوشزد میکنم رو تکرار کنم “روزی میرسه که به مشکلات فعلیت میخندی!” بارها بارها در زندگی شخصیم اتفاقات غیر قابل تصور و کاملا ناامید کننده افتاده بود که سر سلامت ازشون بیرون اومده بودم! و واقعا بیکار شدن در مقابلشون زنگ تفریحی بیش، بحساب نمیومد. اما احساس هر انسانی زمانیکه در گود قرار گرفته، متفاوته.
به اقیانوس خیره شده بودم و در ذهنم عظمتش رو تحسین میکردم. بوضوح درک میکردم که در حال گذار از مرحله ای به مرحله ای جدید هستم و این تغییر ناگهانی بهایی است که باید بابتش پرداخت. حسی عجیب تمام ذهن و وجودم رو در برگرفت و دو گزینه انتخابی در ذهنم نقش بست. گزینه اول، رل انسانهایی قربانی رو بازی کنم که هیچوقت دنیا بر وفق مرادشون نمیگرده و گزینه دوم پذیرش تمام و کمال مسئولیت زندگی و حرکت بسمت جلو و رویارویی با تجارب و فرصتهای جدید.
بروشنی دریافتم که این تغییر ناگهانی و پیش بینی نشده، ماحصل عادت به شرایط کارمندی و عدم تلاش برای ایجاد یک بستر مناسب و مستقل کاری است که بنوعی وابسته به هیچ غیری نباشد. مرحوم پدرم جمله قابل تاملی در این باب داشت و همیشه به من میگفت : پسرم سعی کن تو زندگی راه نفست (منابع درآمدی) فقط از یکجا نباشه! زمانیکه شغل کارمندی را میپذیریم در حقیقت به بلوغ کامل حرفه ای و کسب درآمد نرسیده ایم و مسئولیت کامل آنرا نپذیرفته ایم.

بنابراین وقتی مسئولیت تک تک ابعاد زندگی را بطور کامل نپذیرفتیم باید منتظر بوقوع پیوستن اتفاقات ناگهانی و خارج از حیطه کنترل در هر زمینه ای (خصوصی، حرفه ای، مالی و …) باشیم. وقتی حضور و یا عدم حضور من در یک شرکت وابسته به تصمیم یک فرد یا افرادی دیگر است، براستی باید یک تجدید نظر بنیادی در نحوه کار کردن و کسب درآمد داشت! مسلما هیچ انسانی دوست ندارد که کل نظام زندگی خود را وابسته به نظر و تصمیم فرد دیگری بنا کند و این دقیقا اتفاقی است که در نظام کارمندی رخ میدهد.
از سویی دیگر تجربه، دانش و تخصصی که طی سالها با زحمت فراوان و صرف زمان و هزینه کسب شده، نمیتواند شخص را دربرابر تصمیمات آنی شرکتها جهت تعدیل نیرو محافظت کند. پس باید بفکر راه خروج از دور باطل زندگی یا Rat Race بود. در غیر اینصورت ممکن است بارها و بارها شاهد تجربیاتی مشابه، در طول زندگی باشیم.
مجموعه این افکار و احساسات انرژی تازه ای تو وجودم جاری کرد. با لبخندی به همسرم گفتم من آماده ام که به منزل برگردیم.
ادامه دارد …

۰ Comments

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.